ای لال بشی فرزاد فرزین الهی!

سردرگمی یعنی:

پِلَن بزنی، چند تا آهنگ شششاد بذاری، بری توی تخت خواب و با فراغ بال شروع کنی به دوختن هواکش جورابت، بعد همچین ک داری سوزنو نخ میکنی یکهو آهنگ بره روی فرزاد فرزینِ خاک بر سر با اون خوندنش، بری آهنگو به علت عدم تحمل آهنگسازیه تخیلی تقلیدی عوض کنی، آهنگ ششاد بَعدی، عججججب آهنگی، آها بیاه، بعد برگردی ببینی سوزنی که داشتی نخ میکردی نیست...!

خود درگیری

به نظر من هرانسانی، خودش دو نفر است. یکی (1) که فرمان می دهد، به حکم نصیحت و گاه دستور به طریقت، و دیگری (2) که بر مَسند اجرا نشسته و در اجرای احکام واجب و مستحب اختیار تام دارد.

شما خیلی چیزها را میدانی، خوب و بد آنها را در شرایط مختلف تجربه کرده ای، می دانی و ایمان داری که فلان کار تو را به عزت و بَهمان کار به ذلتت می کشاند. امّا با این همه، تا قوّه ی مجریه نخواهد آن کار را، شدنی نیست.

مثلاً تو میدانی که برای موفقیت در کنکور باید درس بخوانی، با برنامه، بدون وقفه، کاهش تفریحات و ....

" (1) دِ پاشو دیگه، لِنگ ظهره، پاشو از برنامت جا میمونیا..." ---- " (2) وِل کن بابا دِلت خوشه" و می خوابی...!

یا

"(2) برنامه برف بازیه، هه بچه باحالا هستن، برم یا نرم؟؟" --- "(1) همینجوریشم عقبی از برنامه،بشین درستو بخون، همیشه برا تفریح وقت هست..." --- " (2) خفه بَ بَ ، الو سلام، بچا منم میام"

یا مثلاً تو میدانی زندگی آنقدر بی ارزش است که برای هر مسئله ی پیش پا افتاده، نباید با عصبانیت دیگران را ناراحت نمود....

" (2) چرا غذا آماده نیست آخه، من گشنمهههه، این چه وضعیه، هیچکی درک شرایط منو نداره" ---- "(1) ابله، باز تو عصبی شدی، اگه پشیمون نشدی از کارت، اصن اونی که شرایطو درک نمیکنه تویی، خاک بر سرت کنن!"


پ.ن: البته این دونفر گهگاهی هم با هم موافقند. و توافق این دو، کلید موفقیت است.

نسل جدید کلا کلاه رفته سرش...

حقیقتا چرا پسرای دهه ی 30 وقتی کلاه می پوشن، کامل این کلاهو سرشون نمیذارن آخه؟؟

کلاهِ طرف جوریه که اگه بکشیش پایین تا سر زانوش رو میپوشونه، اونوقت فقط قسمت آرک تانژانت سرش زیر کلاهه!! گوششون که تو این سرمای استخوان سوز پوشیده نمیشه هیچ، خود کلاه هم شبیه کلاه بوقی میشه!

آخه پدر من، برادر محترم، جوان دیروز و مسّن امروز، سنّی ازت گذشته و احترامتم واجب، این کلاهو کامل بکش تو سرت انقد حرص نده ملّته همیشه در صحنه رو...!

its not fair

امروز دقیقا 26 سال است که هنوز نمی دانم از کجا آمدم و آمدنم بهر چه بود...

شطرنج زندگی

ای دشمن روزه و نمازم

وی عمر و سعادت درازم

هر پرده که ساختم دریدی

بگذشت از آنکه پرده سازم

ای من چو زمین و تو بهاری

پیدا شده از تو جمله رازم

چون صید شدم چگونه پرّم

چون مات توام دگر چه بازم!

از صدای سخن خواب ندیدم خوشتر

طبق قوانین فیزیک در طبیعت، هرچه دمای یک مایع رو بیشتر کنیم، ویسکوزیته ش کمتر میشه. در واقه شاهد مثال میفرماد که اگر شوما چسب را گرمش کنید، روان می شود و رها می کند چسبیده شده را.

حضرت بنده از این تریبون استفاده نموده و می فرمایم که آقا جان، این قانون در تخت خواب اعتباری که ندارد هیییچ، برعکس هم عمل می کند. ینی فی الواقع در تخت خواب هرچه دما بیشتر، چسبندگی بیشتر و کَندَندِگی کمتر.

موبایل که به حکم بیدار باش زنگ می خورد، در فاصله ی بیدار شدن و جزم کردن عزم راسخ برای پاشیدن تا کَندن از رخت خواب:

به چالش کشیدن کلیه ی برنامه های پیش بینی شده برای روز و آرمان ها و عقاید و حتی فلسفه ی خلقت و زندگی به یک طرف، مبارزه با این نیروی چسبندگی به یک طرف ...!


پ.ن: این نتیجه از وقتی استفتاه شده که یک پتو به تخت خوابمان اضافه شده است.

فیلترِ عاصیون

ای کسانی که چند صباحی به مکتب کامپیوتر اَند نتوورک سایِنس تعلیم و تعلّم نموده اید و جیره و مواجب خود را از راه فیلتراسیون در میآورید، سگ دوبررمن و شپرمن همزمان، با مقداری سس فلفل و نمک اضافی، تو روحتان.

هدف آغایان بر این نهاده شده بود که در سایت های اجتماعی، اطلاعات ملتِ همیشه در صحنه به دست اجنبی ها و سودجویان مُلحد نیافتد. امّا طبق معمول فرهنگ ایرانی، این ملت شهید پرور رعایت نکردند و نتیجه آن شد که فیلتر کنیییید...

فیلتر روی فیلتر، از فیس پوک گرفته تا اخیراً "وای برو بی جت"

سابق که فیلتر نبودندی، مردم عکس های منتخبشان را به اختیار، در انظار عموم آپ می نمودندی.

اما اکنون، ملت برای استفاده، مجبور به کشیدن سیفون هستند [1] و خاصیت سیفون هم اینست که بدون اختیار تو، دار و ندارت را در اختیار پروکسی سِروِر قرار می دهد...


[1] آنتی فیلتر سایفون


پ.ن: یک ساعت اندیشیدن  از هزار سال عبادت بهتر است. مصباح الشریعه،ص114

اندر احوالات حضرتمان

                   عمری دگر بباید، بعد از وفات ما را / کاین عمر طی نمودیم، اَندر امیدواری

اضمحلال مشمئز الوصف

یک سری افراد هم هستند که چندان اهمیتی به  اَندرونیه بینی خود نمی دهند. باری، اگر به طیاره یا دُرشکه ای در جوار آنها جلوس کنی، چنان صدایی از دم و بازدمشان می آید که گویی هوا، در حال عبور از گلوگاه یک نازل همگرا-واگرا، سوپرسونیک شده است و در صورت تنگی نفس، از ماخ 5 هم رد می شود...!

پ.ن: در بعضی مواقع اعتقاد به روح داشتن از واجبات عینی ست آقا جان.

ایتز آد

صدای رعد و برق آرامش عجیبی به من می دهد، هرچه غُرررش رعد و برق بیشتر، آرامش من عمیق تر.

هر چی پول بدی، آش میخوری

اکثر قریب به اتفاق آدم ها همانقدر برای تو اهمیت قائلند که تو برای آنها استفاده داری.

آی پُرواید دیس بای توو اِگزمپِل [1]:

1. شما با دوست خود در جمعی مشغول صله رحم هستید و شخصی میبینید که وارد جمع می شود و ظاهری بسیار ساده در حد یک پیشخدمت دارد. در ابتدا پیش خود میگویید که :"این دیگه کیه؟؟" و توجه چندانی به او ندارید کلن؛ حتی اگر به این امر واقف باشید که از ظاهر اشخاص، قضاوت نمودن خطاست. اما وقتی دوستتان به شما می گوید: "اونو میشناسی؟؟! اون مدیر مسوول مقالات و مستندات در زمینه ی تحقیقاته...". اینجاست که موجود موسوم به کرم درونی شما، بیدار شده و سعی در نزدیکی به این شخص را دارد، حتی بدون هیچ هدفی؛ فقط صرف اینکه ایشون انسان خفنیست... (حالا حالتی را در نظر بگیرید که آن شخص بتواند کاری برایتان انجام دهد ...، واقعن چه می کنید؟) (البته اگر مطمئن باشی که همین شخص در هیچ شرایطی برای شما مفید نخواهد بود، به عبارتی او را دایورت می نمایید اسیدی.)

2. استاد دانشگاه برایش مهم نیست که دانشجویش از او راضی است یا خیر. همیشه دانشجو باید مراقب رفتار و عملکرد خود باشد. (البته این امر مربوط به جایی است که استاد به معنای الگو برای دانشجو نیست...)

اَند دتس وای آی فیل دیس وِی [1].


[1] Josephe Miranda